جدول جو
جدول جو

معنی صف آرا - جستجوی لغت در جدول جو

صف آرا
(هََ)
آرایندۀ صف. مرتب سازندۀ صف. آنکه صف لشکر یا سرباز یا صفوف دیگر را مرتب می کند. و رجوع به صف آرائی و صف آرائی کردن شود
لغت نامه دهخدا
صف آرا
((ی))
کسی که صف سربازان را آرایش دهد
تصویری از صف آرا
تصویر صف آرا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب آرا
تصویر شب آرا
(دخترانه)
آراینده شب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دل آرا
تصویر دل آرا
(دخترانه)
محبوب، معشوق، موجب آرامش دیگران، موجب شادی دیگران، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر روشنک همسر داراب در زمان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل آرا
تصویر گل آرا
(دخترانه)
آراینده گل، زینت دهنده گل، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر روشنک بنا به بعضی نسخه های شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفورا
تصویر صفورا
(دخترانه)
مصرف کننده اندوخته ها، خالی کننده ظروف، نام همسر حضرت موسی (ص)، دختر حضرت شعیب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفرا
تصویر صفرا
مایعی زرد رنگ در بدن انسان که از کبد ترشح می شود و در هضم چربی ها نقش دارد، زرداب، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن، کنایه از هوس، کنایه از خشم، غضب
صفرا کردن: کنایه از تندخویی کردن، خشم گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ جَ بَ فَ سَ زَ دَ)
مرتب کردن صف. آراستن صف. حزحزه. و در تداول امروز مجازاً بمعنی تهدید کردن کسی را به عملی بکار می رود: برای من صف آرائی می کند
لغت نامه دهخدا
(آبْ، بَ)
جنگی. صف شکن. مبارز:
بدانگه که سالش ده و چار شد
سوار و دلیر و صف آوار شد.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
صف آراینده. مرتب کننده صف. آرایندۀ صف. آنکه در شجاعت زیب و زیور صف باشد: به تیر قهر یلان صف آرای و گرز گران سنگ گردان قلعه گشای... (حبیب السیر جزء سیم از ج سوم ص 123)
لغت نامه دهخدا
(صُ فَ)
به وزن حمیرا، درختی است که صباغان بچوب آن رنگ میکنند و اهل مصر آن را عودالقتیه نامند. برگ آن شبیه ببرگ خرنوب شامی است و از آن متین تر و با نقطه های سرخ و سیاه... (فهرست مخزن الادویه). ابن بیطار بر این جمله افزاید: مردم مغرب اوسط این نام را بدرختی که در بربر املیلس گویند نهند. (مفردات ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
عمل صف آرا. رجوع به صف آرا و صف آرای شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دختر حضرت شعیب و زوجه حضرت موسی است که در مقابل هشت سال شبانی شعیب با ازدواج با او نایل شد. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 84 و رجوع به تفاسیر شود:
موسی از بهر صفورا کند آتش خواهی
وآن شبانیش هم از بهر صفورابینند.
خاقانی.
در هوای عشق آن نور رشاد
خود صفورا هر دو دیده باز داد.
مولوی.
رجوع به صفور شود
لغت نامه دهخدا
(صَ سَ)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت. 3هزارگزی باختر رشت، هزارگزی جنوب شوسۀ رشت به فومن. جلگه. معتدل. مرطوب. مالاریائی. سکنه 572 تن. آب از استخر. محصول آنجا برنج، توتون، چای، سیگار، صیفی. شغل اهالی زراعت. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
دلارا. دل آرای. دل آراینده. آرایندۀ دل. شادکننده دل. آنچه یا آنکه باعث شادی و نشاط و سرور شود:
نشستند بر زین پرستندگان
دل آرا و هرگونه ای بندگان.
فردوسی.
کوس را بین خم ایوان سلیمان که در او
لحن داود به آهنگ دل آرا شنوند.
خاقانی.
چون روی تو در دهر دل آرایی نیست
خوشتر زسر کوی تو مأوایی نیست.
حسن متکلم.
، نگار. شاهد. معشوق. معشوقه. محبوب. (ناظم الاطباء) :
نظر به خط دلاویز آن دل آرا کن
شکستۀ قلم صنع را تماشا کن.
صائب (از آنندراج).
چون نیست وصال آن دل آرا ممکن
آن به که ز راه او روان برخیزم.
حسن متکلم.
رجوع به دل آرای شود
لغت نامه دهخدا
(صَ سَ)
ناقص یایی، اسیر گرفتن. (اقرب الموارد) ، حمل کردن خمر از شهری بشهری. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) ، دل بردن معشوق از عاشق. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رده شکن درنده رده، بر نام نهاده از سوی فارسی گویان بر علی ابن ابیطالب علیه السلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف دار
تصویر صف دار
رده دار رسته دار فرمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف آوار
تصویر صف آوار
مبارز، جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اصفر زرد رنگ، زرداب. یا کیسه صفرا. مخزنی است غشائی در زیر کبد قرار دارد. طولش 8 تا 10 سانتیمتر و پهنایش 3 تا 4 سانتیمتر است و دارای سه قسمت تنه و قعر و گردن می باشد، صفرائی که از کبد ترشح می شود از مجرای کبدی گذشته و وسیله کانال سیستیک وارد کیسه صفرا می شود و در آن جا غلیظ شده و به تناوب وسیله مجرای کلدوک در اثنا عشر وارد می شود مخزن صفرا. یا مخزن صفرا. کیسه صفرا، کیسه صفرا کیسه زرداب، خشم غضب، هوس سودا، جامه ای که در آن خطهایی زرد باشد، یا صفرا بر سر زدن، تند و عصبانی شدن، یا صفرا به سر آمدن، اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آرا
تصویر دل آرا
آراینده دل، شاد کننده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تشکیل صف سربازان برای مبارزه، دسته بندی: صف آرایی وکلای موافق و مخالف دولت در مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفرا
تصویر صفرا
((صَ))
مؤنث اصفر، زردرنگ، زرداب، مایعی زردرنگ و تلخ که از کبد ترشح می شود، مجازاً به معنی تندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صف آوار
تصویر صف آوار
جنگجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صف آرایی
تصویر صف آرایی
تشکیل صف سربازان برای مبارزه، دسته بندی
فرهنگ فارسی معین
رویارویی، صف بندی، مقابله، دسته بندی، گروه بندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تلخه، زرداب، سودا، لو، زرد، زردرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد